صحنه های تکراری


1.چند سال پیش که داشتم پله های درب و داغون بازار قسطنطنیه را دو تا یکی می کردم که زودتر به ناکجا آباد بعدی برسم،  آقای محترمی مثل اجل معلق جلوم سبز شد و ازم یک پیش شماره پرسید که مربوط به این منطقه هست یا نه ؟ جوابشو که گرفت گفت خانوم این شماره موبایل منِ ... صبر نکردم حرفش تموم بشه  با سرعت اونجا رو ترک کردم ...

2.  تقریبا یکی دوماه پیش بود ، با یکی از این  دستگاه های خود پرداز درگیر بودم که صدایی از پشت سرم گفت ببخشید خانوم ، پیش شماره ... مربوط به این منطقه است . نگاهش کردم قیافه اش آشنا به نظر می رسید ، گفتم : بله... فکر کردم رفته که دوباره صداش اومد این شماره موبایل من...نگاهش کردم . قیافه اش نه به آدمهای علاف می خورد و نه عقب مونده ...

3. سوار تاکسی شدم . خیلی عجله داشتم . ترافیک و گرما کلافه ام کرده بود . تاکسی توقف کرد تا مسافری سوار کند . در عوالم خودم سیر می کردم که صدایی بغل گوشم گفت : ببخشید خانوم پیش شماره ... شوکه شدم ...سعی کردم آرامش خودم را حفظ کنم . خیلی محترمانه از آقای راننده خواستم توقف کند و تقریبا فرار را بر قرار ترجیح دادم و ...

4. اگر دوباره ببینمش شاید یک جیغ بنفش بکشم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر