باری زیستن سخت ساده است


ساده است نوازش سگی ولگرد شاهد آن بودن که چگونه زیر قلتکی می رود          
 "و گفتن که سگ من نبود "
ساده است ستایش گلی و چیدنش
و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد
ساده است بهره جویی از انسان دوست داشتنش بی احساس عشقی       
"او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نیمه شب است "
ساده است لغزشهای خود را شناختن با دیگران
زیستن به حساب ایشان و گفتن که من این چنینم ساده است که چگونه می زیم . 
باری زیستن سخت ساده است و پیچیده نیز هم .   
 
شعر از مارگوت بیکل ، ترجمه احمد شاملو 

17دقیقه

از ترس اینکه کلید گم شود آن را محکم توی مشتش گرفته بود . همیشه هراس این را داشت که پشت در بماند و کسی در را برایش باز نکند یا بی موقع بازکند . بی تابانه در را باز می کند ، کسی نیست .

پشت در باد مهاجم پیچ و تاب می خورد .

در بسته می شود . کلید تو دستهای زن عرق کرده بود ، نفسی عمیق می کشد . گرد و غبار سرفه اش می اندازد .

اینجا زندگی در جریان است

پلان اول

Ÿ

مثل یک فیلم سینمایی ؛

اینجا زندگی در جریان است

هوا سرد است و مادرم نگران سرماست

و پدرم نگران بچه هایش که آیا گرسنه اند یا نه ؟



پلان دوم

Ÿ

همان خانه ـ همان فضا ـ همان خانواده

سقفی وجود ندارد



پلان سوم

Ÿ

پدر نگران نیست

مادر نگران نیست

بچه ها نگرانی ندارند


پلان چهارم

Ÿ

پدر مرد

مادرمرد

بچه ها مردند !


پلان پنجم

Ÿ

اینجا زندگی در جریان است ... باد ... باران ... شب ... ستاره ... خاک ... تاریکی ... سرما...

اینگونه بود که زندگیمان به پایان رسید !

..و ما داشتیم مثل یک کرم چاق میان زباله ها زندگیمان را می کردیم که یک پرنده گرسنه آمد و ما را به منقار گرفت و برای جوجه هایش برد ....
اینگونه بود که زندگیمان به پایان رسید !!!