تورم



تورم بیداد می کند
این را من نمی گویم
قیمت پشت جلد کتابها می گویند !
به مدد نوزدهمین جشنواره تئاتر خراسان از مجموع 8 تئاتر اجرا شده ، توانستم 5 تایش را ببینم که انصافا یکی دو کار خوب بودند و جای امیدواری هست که شاید ...شاید..شاید به پیشرفتهای بهتری دست  پیدا کنند .(البته اگر سانسور وفضای مذهبی و کمبود امکانات شهرمان بگذارد .)
تئاتر دیدن در شهرستان ها مثل خوردن یک لیوان آب گرم وسط بیابان است. برای ما که از پایتخت دور هستیم و امکان دیدن نمایشهای خوب را نداریم ، همین هم غنیمت است که عطش دیدنش را با سرکشیدن یک لیوان آب گرم برطرف کنیم!!
پ.ن.1 : یادداشتی در همین مورد (+)
پ.ن.2 :جوایز بین دو نمایش طبقه همکف ( علی حاتمی نژاد ) و مردان همیشه به خانه باز میگردد  ( عبدااله برجسته ) تقسیم شد ...(این همون یکی دو تا کار خوبی بود که بالا گفتم .)
این دو نمایش به جشنواره های خارج استان هم معرفی شدند ...

یک برش


خیلی دیرم شده بود ٬ هیچ ماشینی هم در آن ساعت از روزحتی  حاضر نبود یک نیش ترمز بزند ببیند من کجا می خواهم بروم؟
یاد حرف دوستی افتادم که همیشه می گفت :"خوش به حالِ شما خانوما ٬ تو بیابون هم اگه گیر کنید ٬ بالاخره یکی پیدا میشه که پنچری ماشینتون رو بگیره ... " پنچری ماشین پیشکش...
بعد از نیم ساعت یک پیکان دهه ۵۰ گوجه ای جلوی پایم توقف کرد .
- "حامد؟
-بیا بالا ٬ از این اسم جدیداس دیگه؟*
- نه آقا ٬ از وقتی که یادم میاد این خیابون تو مشهد بوده ٬ خیلی قدیمیه!
- مستقیمه دیگه ؟
ـ بله "
از همان لحظه ای که سوار ماشینش می شوم شروع می کند به حرف زدن :
"... روزی ۱۰ تومن اجاره این قراضه رو می دم ... ۶۰۰ تومن اجاره خونم عقب افتاده ... شیش ماهه گوشت نخوردم ٬ یک لقمه نون حلال با زن و بچه ام می خورم ٬ همین بسمه ... "
دیگه به حرفاش گوش نمیدم ٬ ترافیک خیلی سنگین بود و هر چند دقیقه فقط چند سانت بیشتر جلو نمی رفت ...عقربه های ساعت تند تند پشت سرهم می دویدند ...و راننده همچنان حرف می زد:
-"سی ساله اومدم مشهد ٬ شمالی ام ..به عشق امام رضا اومدم..."  
نگاهی به راننده می اندازم ٬ آنقدر لاغر است که کتش توی تنش زار می زند. خیلی خودم را کنترل می کنم چیزی بهش نگم ... زیر لب غرغر می کنم :
"... خب به هر حال برای هر عشقی باید بهایی پرداخت کرد ...اونم بهای به این سنگینی !! به قیمت از بین رفتن رفاه خانواده ات  ...٬من اسم اینو عشق نمیذارم ...این خودخواهیه محضه! رانندگیتو بکن اینقدر حرف نزن ..."
  حوصله شنیدن حرفهای تکراری از این دست را ندارم  ٬کرایه ام را می دهم  و خیلی جلوتر از مقصد پیاده می شوم.
باد سرد پاییزی توی صورتم  می خورد .

* اشاره به همان تغییر نام های خنده داری است که اخیرا رواج پیدا کرده است . مثل تغییر نام بلوار ایرج میرزا به جلال آل احمد آن هم بعد از ۳۰ سال !
 پ.ن.۲ :نمایش تکیه ی مرد بر دیوار / زمان : ۲۳ لغایت ۲۸ آبان ماه ۸۸ - ساعت ۱۸ /مکان: مشهد ـ سه را ه ادبیات ـ مجتمع دکتر علی شریعتی ـ تالار فردوسی

بار دیگر شهری که هرگز دوستش نداشته ام

۱.وقتی وارد می شی ... وقتی تو دل تاریکی می ری ٬ دیگه به فکر برگشت نیستی ٬ فقط می خوای بری جلو ...جلوتر ٬ تا ته اش ٬ حاضری تمام اون پیچ و خم ها را تحمل کنی که فقط بری .. که فقط رفته باشی ..که فقط یک روز متفاوت داشته باشی . اینجا غار است .
غار مغان ...زیبا ...فوق العاده !
 این عکس از دیواره داخلی غار مغان است . این غار در ۳۵ کیلومتری مشهد واقع در روستایی به همین نام می باشد .
۲." در طول تاریخ همه حکومتهای خودکامه همواره دو خطای مشترک را مرتکب می شوند که باعث فروپاشی شان می شود . اشتباه اول آنها این است که ناگهان تصمیم می گیرند به مردمشان تاحدودی آزادی بدهند٬ و اشتباه دومشان این است که مدتی بعد پشیمان می شوند و تصمیم می گیرند آن آزادی های داده شده را پس بگیرند !"**
۳.تا 16 آذر چیزی نمانده ٬ شمارش معکوس شروع می شود .

رفته اند و ماچه سگ را کشته اند توله ها اما هنوز هستند


جایی برای رفتن نداشت .
امیدی به آینده نداشت.
هیچ احساس ژرفی نداشت.
تنها حس،امید مبهمی بود ، که شاید دریا را ببیند!


-----------------------------------------------------------------------------------------------------
* عنوان از کتاب دشت مشوش/خوان رولفو
*دریای مازندران آذرماه 1387