پریشان گویی

ساعت صفر دقیقه بامداد، من زل زده ام به صفحه سفید شطرنجی دفتر و روان نویسی که شوق نوشتن را در من بیشتر می کند. اینsms هم نرفت . بعدا برایت می فرستم .
آی عشق ... آی عشق... چهره آبی ات پیدا نیست ...(1)
یک دقیقه بامداد ؛ همچنان به مغزم فشار می آورم که چیزی بنویسم به زور هم که شده باید بنویسی ! مثلا برنامه ات برای دو سال آینده!!!
من پوزخندی می زنم !
دو دقیقه بامداد ؛ پیام جدیدی می آید با مضمون مزخرف و تکراری .
ای کاش توی این پیامها حرف جدیدی برای خواندن باشد!
3دقیقه بامداد ؛ sms جدیدی رسید ؛
- جونم کاری داشتی؟
- نه ، فقط داشتم فکر می کردم که چقدر فاصله ها زیاد است و چقدر زمین کوچک است و آسمان دست نیافتنی. من از هر نقطه که شروع کنم دوباره به سر جای اولم بر می گردم ، این قانون طبیعت است ! این طور نیست؟!!
طبیعت منطقی لعنتی !!
4 دقیقه بامداد ؛ چیزی توی سرم وول می زند اگرتیغ می داشتم پیشانی ام را پاره می کردم تا تمام آنها بیرون بریزند !
5 دقیقه بامداد ؛ فردا روز پرکاری است ، باید بخوابم.
6 دقیقه بامداد ؛ حرف تازه ای برای گفتن باقی نمی ماند به جز اینکه ،خسته ام و خمیازه های پشت سرهم کلافه ام کرده !
7 دقیقه بامداد ؛ دلتنگم..غمگینم.. تنهایم...
8 دقیقه بامداد ؛ جهان به سمت ابدیت در پیش است !
9 دقیقه بامداد ؛ تیک ..تاک .. تیک... تاک
10 دقیقه بامداد ؛ خش خش روان نویس روی صفحه سفید کاغذ پایان ماجرا را رقم میزند .
11 دقیقه بامداد ؛
این حس لعنتی که مرا چوب می زند
این چوب بی صدا که مرا خوب می زند
دیگر رسانده مرا به انتهای من
شلاق گرفته به دست و بکوب می زند ..(2)
12 دقیقه بامداد ؛ بی قرارم ، چقدر این دقایق طولانی شد!
13 دقیقه بامداد ؛ من در انتظار گودو...
14دقیقه بامداد ؛ سلام... تو نیستی ، اگر هم بودی دردی از من دوا نمی کردی !!!!
15 دقیقه بامداد ؛ دستهای خسته ام در انتظار نوشته ای جدید بی تابانه روی صفحه کاغذ وول می زند.
16 دقیقه بامداد؛ لعنتی قرار بود داستانی شوی تا این توهم گیج از من دور شود .
17 دقیقه بامداد ؛ گندمزار بود و زندگی ... زنی که فرار می کرد ....(3)

پی نوشتها:
1. احمد شاملو
2 . سهیلا دیزگلی
3. برای خواندن داستان 17 دقیقه بامداد می توانید به آرشیو تیرماه مراجعه کنید .
4. این ها فقط پریشان گوییهای یک شبم بود !!!
5. این روزها از علامت تعجب زیاد استفاده می کنم ، دقت کنید !!!!
6. دلم می خواست با تیغ پیشونیم رو می شکافتم تا اونهمه جانور بدبو از توی سرم بریزه بیرون ... فیلم اعتراض( مسعود کیمیایی )مربوط به دقیقه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر