اتانازیا


 " ...داین تصمیم می گیرد این کار را انجام دهد و از پزشکش داروی مورد نظر را در خواست می کند . پزشکِ داین ابتدا تصور می کند ، این تصمیمِ سریع به خاطر افسردگی است ولی حرفهایی که بینشان رد و بدل شد نشانی از افسردگی نداشت...داین فقط می خواست مطمئن شود داروی مورد نظر مرگش را راحت تر و سریع تر می کند ..." نوشته بالا بخشی از مقاله ای در مورد اتانازیا و فواید آن برای بیماران لاعلاج است که در حین ترجمه اش، داستان شازده کوچولو را برایم تداعی کرد ، تقریبا 16 دقیقه پایانی داستان، آنجایی که مسافر کوچولو تصمیم می گیرد به سیاره اش برگردد و مرد خلبان (راوی ) گفتگوی او را با مار می شنود :

"...زهرت خوب هست ؟
مطمئنی درد و زجرمو کش نمیده ..."

۱ نظر: