من از کلمه ها می ترسم

این روزها زیاد با کلمه ها درگیرم ، با این چند حرفی های کوچولو ...همین چند حرفی های کوچکی که گاهی مرا به مرز جنون نزدیک می کنند و گاهی به شدت غمگینم و گاهی هم برعکس...
متوجه شده ام که کلمه های ناشناسِ تویِ متن مرا می ترسانند مخصوصا مواقعی که حس می کنم همه چیز مرتب است و به سطرهای اول بر می گردم حضور چند کلمه غریبه در متن به وحشتم می اندازد . کلمه هایی که معمولا با آنها سر و کار ندارم !
داستان تقدیم به اِزمه با عشق و نکبت* را می خواندم به این سطرها که رسیدم : 
"...آقای X * چندین دقیقه به صفحه کاغذ خیره شد و سعی کرد با همه مشکلاتی که داشت ، تحت تاثیر قرا نگیرد ...سپس زیر دستخط انگلیسی نوشت : " پدران و مادران* وقتی فکر می کنم جهنم چیست ؟ به این نتیجه می رسم که جهنم رنج موجودی است که توان دوست داشتن ندارد . می خواست زیر نوشته نام داستایوفسکی را بنویسد اما وقتی دید که کلمه هایی که نوشته همه ناخواناست از ترس سراپایش لرزید این بود که کتاب را بست ... "
 کاملا حسِ آقای X را بعد از آن ترس درک کردم و از این حسِ مشترک، حتی لذت  هم بردم !
* داستانی از کتابِ دلتنگیهای نقاش خیابانِ چهل و هشتم /جی دی سلینجر
** احمد گلشیری به جای " X" معادلِ "ناشناس " را آورده ولی من اینجا از  همان حرف X" " (فقط به خاطر ارادتی که به این حرف دارم ) ،استفاده کرده ام.
*** در متن انگلیسی این داستان fathers and teachers  آمده و احمد گلشیری کلمه ""teachers را مادران ترجمه کرده  (این معنای ضمنی آن است ) و احتمالا اشاره ای به "پدر و مادر "های مقدس است که جز نصیحت کردن کارِ دیگری بلد نیستند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر