کمپ مردگان



من جایی را می شناسم
وقتی که پاهایت را روی ماسه ها می کشی
ماسه ها آرام ناله می کنند
انگار دارند گریه می کنند
گاهی زنی به ناگهان ظاهر می شود
پوشیده در لباسی سیاه
با چشمانی خالی از اشک
باد او را مثل سایه ی ابری به سمت ماسه ها می آورد
آنجا کمپ مردگان بوده است
درست در دوران جنگ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر