۱.
خدای عزیز:
پگی بلو رفت پیش پدر و مادرش . ولی خوب ، من که احمق نیستم . می دانم که دیگر او را نخواهم دید. نامه ام را خلاصه می کنم ، چون دلم خیلی تنگ است. پگی بلو و من یک عمر با هم زندگی کردیم . حالا من تنها مانده ام . با این کله بی مو و این حال نزار ، خسته و بی رمق روی تخت افتاده ام . پیری بد دردیست .
امروز دیگر دوستت ندارم .[1]
" اسکار"
-----------------------------------------------------------------------------------------
۲.
مومو :... من از بوی محل ، مذهب حاکم در آن مکان را حدس می زدم .
- اینجا بوی شمع میاد . حتما کلیسای کاتولیکه
ابراهیم آقا : درست گفتی سنت آنتوانه
مومو: این جا بوی کندر میاد ، باید کلیسای ارتدکس باشه .
ابراهیم آقا : درست گفتی، سنت سوفیا است.
مومو: این جا بوی پا میاد ، حتما مسجده، عجب بوی تندی !!
ابراهیم آقا : بله اینجا مسجد کبوده[2]
..........
۳.از کتاب گلهای معرفت (مجموعه داستان ) نوشته اریک امانوئل اشمیت ، ترجمه سروش حبیبی – نشر چشمه _ چاپ چهارم 86 -2200 تومان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر