درخت زیبای من

خانه غرق سکوت بود ،مثل این که مرگ پاهایی از مخمل داشت . شب در کنارم می ماند . و من به پرتغالی ام فکر می کردم . به قهقهه هایش ، به نحو حرف زدنش . حتی زنجره های بیرون از "خرت خرت" ریشش تقلید می کردند . نمی توانستم از فکر کردن به او دست بردارم . دیگر به راستی می دانستم که درد یعنی چه . درد به معنای کتک خوردن تا حد بی هوش بودن نبود . بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود . درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد ، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پا ها و سر باقی می گذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد.
.................................................................
و اما توضیحات :
1. بخشی از کتاب درخت زیبای من نوشته واسکانسلوس انتشارات راه مانا
2 . هدف اصلی من از این بخش معرفی کتاب به مخاطبان عزیز این صفحه می باشد .
3. من با شخصیت اصلی این داستان آنقدر همذات پنداری کردم که تا چند روز درگیر اتفاقات این داستان بودم .
4. خودم به خودم : بابا قدرت تخیل بالا !
۵.این روزا اینقدر به در و دیوار می خورم که باعث خنده خاص و عام شدم .مثلا:دیروز افتادم توی حوض آب!!!! 
 ۶. با تشکر از مجتبی خجسته فر به خاطر این کتاب..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر