یک برش


خیلی دیرم شده بود ٬ هیچ ماشینی هم در آن ساعت از روزحتی  حاضر نبود یک نیش ترمز بزند ببیند من کجا می خواهم بروم؟
یاد حرف دوستی افتادم که همیشه می گفت :"خوش به حالِ شما خانوما ٬ تو بیابون هم اگه گیر کنید ٬ بالاخره یکی پیدا میشه که پنچری ماشینتون رو بگیره ... " پنچری ماشین پیشکش...
بعد از نیم ساعت یک پیکان دهه ۵۰ گوجه ای جلوی پایم توقف کرد .
- "حامد؟
-بیا بالا ٬ از این اسم جدیداس دیگه؟*
- نه آقا ٬ از وقتی که یادم میاد این خیابون تو مشهد بوده ٬ خیلی قدیمیه!
- مستقیمه دیگه ؟
ـ بله "
از همان لحظه ای که سوار ماشینش می شوم شروع می کند به حرف زدن :
"... روزی ۱۰ تومن اجاره این قراضه رو می دم ... ۶۰۰ تومن اجاره خونم عقب افتاده ... شیش ماهه گوشت نخوردم ٬ یک لقمه نون حلال با زن و بچه ام می خورم ٬ همین بسمه ... "
دیگه به حرفاش گوش نمیدم ٬ ترافیک خیلی سنگین بود و هر چند دقیقه فقط چند سانت بیشتر جلو نمی رفت ...عقربه های ساعت تند تند پشت سرهم می دویدند ...و راننده همچنان حرف می زد:
-"سی ساله اومدم مشهد ٬ شمالی ام ..به عشق امام رضا اومدم..."  
نگاهی به راننده می اندازم ٬ آنقدر لاغر است که کتش توی تنش زار می زند. خیلی خودم را کنترل می کنم چیزی بهش نگم ... زیر لب غرغر می کنم :
"... خب به هر حال برای هر عشقی باید بهایی پرداخت کرد ...اونم بهای به این سنگینی !! به قیمت از بین رفتن رفاه خانواده ات  ...٬من اسم اینو عشق نمیذارم ...این خودخواهیه محضه! رانندگیتو بکن اینقدر حرف نزن ..."
  حوصله شنیدن حرفهای تکراری از این دست را ندارم  ٬کرایه ام را می دهم  و خیلی جلوتر از مقصد پیاده می شوم.
باد سرد پاییزی توی صورتم  می خورد .

* اشاره به همان تغییر نام های خنده داری است که اخیرا رواج پیدا کرده است . مثل تغییر نام بلوار ایرج میرزا به جلال آل احمد آن هم بعد از ۳۰ سال !
 پ.ن.۲ :نمایش تکیه ی مرد بر دیوار / زمان : ۲۳ لغایت ۲۸ آبان ماه ۸۸ - ساعت ۱۸ /مکان: مشهد ـ سه را ه ادبیات ـ مجتمع دکتر علی شریعتی ـ تالار فردوسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر