مافیای پیچیده جاده ها با طعم فقر و اعتیاد و بدبختی!


۱.از مشهد خارج می شم انگار گنجشکی بودم که تو قفس گیر افتاده باشم، حالا ازا ون قفس آزاد شدم "ازاون حس هایی که همیشه موقع سفر دارم ".
خیره شدم به جاده شاید دیگه هیچوقت فرصت اینجوری واسم پیش نیاد که زل بزنم به جاده ، و راننده چای تلخشو بهم تعارف کنه و منم بی چون و چرا چایو بگیرم ...
پشت ماشین جلویی نوشته بود دیدی کار خدارو .. من دارم هی فکر می کنم کدوم قسمتش؟!!! با گوشه دستمال چشمامو پاک می کنم دستمال سیاهو تو دستام مچاله می کنم ."دلم از خیلی روزا با کسی نیست / شدم اون هرزه گیاهی که..."
زل می زنم به فیلتر سیگار راننده چقدر دلم می خواد سیگارو از توی دست راننده بقاپم و یک پک عمیق ...
حالا  مثل همیشه من روی صندلی ردیف اول پشت سر راننده نشسته ام و صدای فروغی عزیز توی گوشمه : کوچه شهر دلم پر از غمه ...
۲. کمک کنید :برای ساخت مسجد ...
زنم تو بیمارستانه ، سوخته پول ندارم ..از کار افتاده ام " و از ۴ ستون بدن سالم "
یتیمم پدر و مادر ندارم دو تا خواهر کوچیکتر دارم خرجشون با منه ...
معلولم .. بیمارم ..مُردَم..اجرتون با خدا !!!!!
پشت ماشین جلویی نوشته بود :"دیدی کار خدارو ...."
۳. خوشحالم از بازگشت مجدد بهزاد باشو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر