پرنده من

......راه رفتن خوب است . همیشه خوب بوده است. همیشه به درد می خورد. وقتی که فقیری و کرایه تاکسی گران تمام می شود . وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود. اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی . اگر هم بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی . برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابانها باید راه بروی و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی . وقتی جوانی . وقتی پیری. وقتی هنوز بچه ای . هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه و برای توقف بعدی باید راه رفت . ....
.... کسی که پرنده اش از جایی پر بکشد ، مشکل می تواند همان جا بماند در خانه خودش هم غریبه می شود.
آیا من هم پرنده ای دارم؟!
.......................................................
یک کم توضیح:

·          بخشی از  داستان پرنده من نوشته فریبا وفی

·         حال و هوای من این روزها این طوریه!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر