خفقان 2

میان زمین و آسمان ، نردبانی است .سکوت در اوج این نردبان است . کلام یا نوشتار ، هر چه قدر هم قانع کننده باشند، باز هم در میانه ی این نردبان هستند .باید بر آن ها پا نهاد ، بدون هیچ فشاری .سخن گفتن دیر یا زود به شرارت بدل می شود . دیر یا زود . بی شک ، بی تردید .

تنها سکوت از شرارت تهی است . سکوت اولین و آخرین است . سکوت عشق است – و در غیر این صورت ، از صدا هم پست تر است . ساعتهای خاموشی، ساعتهایی هستند که آشکارا آواز سر می دهند .

داره از ابر سیاه خون می چکه

این نوشته تقدیم به محبوبه عزیزم که می دانم این روزها هرگز از خاطره ذهنش پاک نخواهد شد .
سلام آقای رئیس جمهور ، خس و خاشاکیم به درک ما ککمان هم نمی گزد ، ما پوست کلفت تر از این حرفها هستیم . کلفت تر از این ها را هم 4سال قبلتر لابلای حرفهایت  به ما گفتید و ما به رویمان هم نیاوردیم.سالگرد ازدواجتان با  ریاست جمهوریتان همزمان شد ، مبارکتان باشد ، ولی یادتان باشد  توی همین روزها بود که دوستان ما توی خیابان ها کتک خوردند، کشته شدند، دستگیر شدند  و شما ککتان هم نگزید ! اصلا بعضی ها توی خیابان هم نبودند و کشته شدند، مصطفی غنیان دانشجوی سال آخر مهندسی  از روی بالکن منزلش فقط تجمع مردم را تماشا می کرد که تیر مستقیم توی سرش خورد و کشته شد !
بهزاد باشو (کاریکاتوریست ) و دوستانش (روزنامه نگار) توی خیابان دستگیر نشدند آنها توی منزلشان بودند که دستگیر شدند آقای رئیس جمهور !
انگار ما باید تقاص یک چیزهای دیگری را پس بدهیم، 4 سال بسمان نبود؟  4 سال آینده هم از آن شما باشد ، فرصت زیادی است برای نمایش قدرت!
و البته ما فراموشکار نیستیم و این روزها را هرگز فراموش نخواهیم کرد.
ولی آقای رئیس جمهور :
از این صندلی بوی خون می آید !
----------------------
 بهزاد عزیز به قول خودت : ما برای باطل شدن شناسنامه های بسیاری داریم!
می دانم
دیگر می دانم که ملافه های سپید
چیزی به جز توهم شبهای نشئگی و فیلترهای جویده شده
نیست!

خفقان1

1.توی این  هوااای شرجی .. با این بدن خسته ...توی خیابونم ... مامورای نیروی انتظامی ..گشت ارشاد .. بسیجیا ، سربازای باتوم به دست و) ... به ازای هر نفر 10-15 تا مامور!) خودمو به جمعیت می رسونم ،به سربازی که کنارم ایستاده غضب آلود نگاه می کنم، با حالتی معصومانه میگه  : چرا این طوری به ما نگاه می کنید خانوم ؟
: از ما نترسید ما به شما کاری نداریم ، ما فقط سربازیم ، ما هم مثل شما دوست داشتیم تو جمعیت باشیم ! شما باید از اونا بترسید ،اونا وحشی اند ، به هیشکی رحم نمی کنند....
انگشت اشاره اش را دنبال می کنم ...ماموران یگان ویژه را نشان می دهد!

مهم تر از هر چیزی که در دنیا وجود دارد

1.خانم X مستاصل است .خانم X اعصابش خورد است ، داد می کشد .آقای X می گوید: خانم چه کار به این بچه داری ؟ اینقدر سر به سرش نذار برو تو اتاقت!
این بچه 30 سالش هست.این بچه وقتی معتاد شد 20 سالش بود. این بچه وقتی معتاد شد که خانم X خانواده های معتاد را شناسایی می کرد و به انها رسیدگی می کرد!
خانم X روی تختش دراز کشیده از این شانه به آن شانه می شود .
خانم X توی تاریکی نشسته و فکر می کند!
آقای X کارشناس بهداشت و محیط است !
خانم X مددکار اجتماعی است!

ما هیچ ما نگاه


ما به این بازیها عادت کردیم ...اینجا ایران است و با هر ترفندی که بتوانند ما رو به سخره می گیرند ... اینم یه بازی دیگه بود با مدادهای رنگ وارنگ ... با اسباب بازیهای جدید ... دارم خفه میشم از این همه کثافت کاری.. پست پایینو نگاه کنید وقتی گذاشتمش چقدر خوشحال بودم  ...
هیچ حرفی باقی نمی ماند ، همه چی از قبل مشخص بود ...حیف اون همه توهینایی که تو این چند روزه بهمون شد.. گفتیم جبران میشه اشکالی نداره ...نشد !
رسما به هیکلمان...
فکر کردند ما بر می گردیم به همون لابیرنت پیچ در پیچ خودمان نه ، این دفعه ساکت نمی نشینیم !
و هنوزم می گم :
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست!