اینکه وقتی توی اتوبوس مردانی را دیده ام و می بینم که شب قبل را درست نخوابیده اند و از خواب شیرین صبحشان زده اند ... و یا زنانی که خستگی توی وجودشان هست ! یا پیرمردی که لنگه دمپایی اش را توی اتوبوس گم کرده و یا کودکی که لباس پدرش برایش گشاد بود... زنی که از شدت اعتیاد تلو تلو می خورد و نوزاد توی بغلش ونگ ونگ می کند ... اینکه اینها یک زمانی غصه های روزمره من بودند ... حرفهای تازه ای نیستند ... 
"محله ما محله کولیهاست اینجا فقط صف نانوایی ها شلوغ است ! "*
این مقدمه چینی برای این بود که بگویم : ... الان برای من دیگر فرقی نمی کند بالا یا پایین فقیر یا پولدار وقتی یک چیزهایی نیست انگار ...بگذار در لیالی ملول این اوسانه زمین گردشش را همانطور که دوست دارد ادامه دهد .

تهوع


Some of this days/ you´ll miss me honey
جلوي آينه مي ايستد به موهايش که حالا به زور تا روي شانه هايش می رسد ، دستی مي کشد . چند ثانيه اي به خودش زل مي زند ، بعد از آينه و تصويرش فاصله مي گيرد به سراغ کتابهاي نيمه خوانده اش مي رود ، تهوع ژان پل سارتر را انتخاب مي کند :
" به گمانم که خود منم که تغيیر کرده ام ؛ اين ساده ترين راه حل است و همچنين ناخوشايندترين ، ولي بالاخره بايد تصديق کنم که من در معرض اين دگرگونيهاي ناگهاني هستم . چيزي که هست من خيلي به ندرت فکر مي کنم ، بنابراين انبوهي از مسخهاي کوچک بي آن که ملتفتشان باشم درونم انباشته مي شود و بعد ، روزي از روزها،يک انقلاب درست و حسابي اتفاق مي افتد . اين همان است که به زندگيم جنبه ناهموار و ناهمسازي را داده است. " (۱)
کتاب را مي بندد .
"اين ساده ترين راه حل است"با خودش زمزمه مي کند .
بلند مي شود ... جلوي آينه می ایستد و دوباره خودش را ورانداز مي کند ...
: " هنوز زيبايي دختر، Some of this days , you´ll miss me honey" بلند اين جملات را تکرار مي کند ...
تيغ را بر مي دارد يک برش افقي روي پيشاني اش ...
 تصوير قرمز مي شود .
---------------------------------------------------------------------
۱.ص 70 تهوع ژان پل سارتر
۳. کتاب "زنده باد مرگ فرناندو آرابال "رو حتمن بخونيد .
۴. فيلمهاي معرکه "داگ ويل" و" ماندرلاي" و" بهار و تابستان و پاييز و زمستان..و بهار" رو حتمن ببينيد .
۵.ديدی آخرش مُردَمُ دريا رو نديدم ...

مشکوکم این لعنتی بزرگ را


تمام حرکتها طوری چیده می شوند که تو به طور ناخودآگاه وارد یک بازی می شوی ... وارد یک مسیر جدید ! بر حسب عادت است یا از روی کنجکاوی است که هر مسیری سر راهت قرار می گیرد را امتحان می کنی؟!... به هر حال جلو می روی... جلوتر ...
به انتهای مسیر رسیده ای ... خشکت می زند ...آن همه هیجان و انگیزه ای که برای شروع داشتی از بین می رود ... یعنی اینجا هم خبری نبوده است ؟ بیهوده بود آن همه دست و پا زدن و تلاش کردن برای رسیدن؟
در وضعیتی قرار می گیری که نه راه پس داری و نه راه پیش ... بعد مطمئن می شوی که همه چی دست به دست هم داده اند تا تو را هل بدهند ته یک دره عمیق !  
    ------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن.۱: در تمام طول نوشتن این پست ،صحنه های مولهند درایو جلوی چشمم بود !

مشاطه گری


وقتی خودمو آرایش می کنم و توی آینه به خودم نگاه می کنم احساس میکنم چقدر این چهره رنگی دروغ است ... با این رنگهای جورواجور روی صورتم چقدر من دروغگو می شوم ...
حالم از خودم بهم می خورد وقتی دورو می شوم ... وقتی رنگی می شوم ... وقتی خودم نیستم !
اون موقع دلم می خواد با مشت بکوبم توی صورتم  توی  آینه و  آینه خورد بشه...
مثل تو فیلما  ... هه ... خنده داره نه ؟  

همزیستی


یک شب برای رهایی از صدای خرت خرت موریانه ها با سرنگ پر از نفت افتادم به جون تخت ولی ظاهرن تمام تلاشم بیهوده بود و الان یک همزیستی بین من و موریانه ها برقرار شده است !