می خواااااااااهم نباااشم


       کاش سرم را بردارم و برای یک هفته در گنجه ای بگذارم
                                                                  و قفل کنم !
         در تاریکی یک گنجه خالی.
         و روی شانه هایم ، در جای خالی سرم چناری بکارم
                                       و برای یک هفته ، در سایه اش آرام بگیرم !
-------------------------------
۱.شعر از ناظم حکمت ، ترجمه رضا سید حسینی .
۲.تا احتمال لبخند شعر زیبایی گذاشته که ارزش خواندنش را دارد .حتا چند

گلهای معرفت


۱.
خدای عزیز:
پگی بلو رفت پیش پدر و مادرش . ولی خوب ، من که احمق نیستم . می دانم که دیگر او را نخواهم دید. نامه ام را خلاصه می کنم ، چون دلم خیلی تنگ است. پگی بلو و من یک عمر با هم زندگی کردیم . حالا من تنها مانده ام . با این کله بی مو و این حال نزار ، خسته و بی رمق روی تخت افتاده ام . پیری بد دردیست .
امروز دیگر دوستت ندارم .[1]
                                                                                  " اسکار"
-----------------------------------------------------------------------------------------
۲.
مومو :... من از بوی محل ، مذهب حاکم در آن مکان را حدس می زدم .
-        اینجا بوی شمع میاد . حتما کلیسای کاتولیکه
ابراهیم آقا :        درست گفتی سنت آنتوانه
مومو:        این جا بوی کندر میاد ، باید کلیسای ارتدکس باشه .
ابراهیم آقا :       درست گفتی، سنت سوفیا است.
مومو:         این جا بوی پا میاد ، حتما مسجده، عجب بوی تندی !!
ابراهیم آقا :       بله اینجا مسجد کبوده[2]
..........
 

1. بخشی از داستان اسکار وبانوی گلی پوش
2.بخشی از داستان ابراهیم آقا و گلهای قرآن
۳.از کتاب گلهای معرفت (مجموعه داستان ) نوشته اریک امانوئل اشمیت ، ترجمه سروش حبیبی – نشر چشمه _ چاپ چهارم 86 -2200 تومان

پریشان گویی 2


روسری ام را درست می کنم ، آستین هایم را پایین می کشم .. این آدمها ...امروز خیلی حالم خوب بود ، امروز حا...ل..م .. خانوم موهاتو بپوشون ..
بازهم توی ترافیک گیر کردم ساعت 22 است و من خودم را مرور می کنم .
آهنگی که از ضبط تاکسی پخش می شود اشکهایم را سرازیر می کند . راننده سیگار می کشد . از توی آینه
یواشکی نگاهش می کنم ، که مبادا گریه من را دیده باشد ، هه .. راننده هم اینکاره است ، با پشت دستش
اشکهایش را پاک می کند ... توی عوالم خودش بود  دود سیگار و.. موسیقی و.. اشک و ..ترافیک سنگین .
" من بی قرارم "
انتظار چیزی را می کشم که شاید خوشایند باشد ، باید این اتفاق بیفتد ، هر چه سریع تر ...
" با اینکه رفته اما هنوزم از داغ عشقش دارم می سوزم .. .. نمی تونم من طاقت بیارم ."
نمیدونم چرا فکر می کردم تو دیشب به من زنگ می زنی ...  تا صبح آنقدر منتظر ماندم که نفهمیدم کی خوابم
برد .باید این روش را عوض کنم ، همیشه اینطوری بوده.. من توهم .. تو..
ریسک خطرناکی است این بازی منو نابود خواهد کرد . دیگر تحمل این ریسکهای عجیب و غریب را ندارم ..
حال خوبم بر حال بدم غالب است و این عجیب است . سخت عجیب ... دور سرم پر از علامت تعجب ...
من همچنان در انتظار گودو .
 ---------------------------
پ.ن . ۱. یک اتفاق جدید باید بیفتد از آن دست که خودت خوب می دانی .
پ.ن.۲. این کلمه های توی ذهنم در حال انفجارند،باید منفجر شود ، هر چه سریع تر،دارم دیوانه می شوم ...
پ.ن.۳. هیچ اتفاقی نیفتاده دوستان ، فقط یکم جوگیر شدم و دچار توهم ..
پ.ن.۴.اینجا هم کاریکاتورای خوبی برای دیدن داره حتما سر بزنید .

سقوط



مثل پشه سرگردانی که به شیشه می خورد ،
 می خواستم پرواز کنم 
                                     سقوط   کردم!

-------------------------
آخخخخخخخخخخخ سرم!

دلم گرفته و دیگر نمی شود بهتر ..

چقدر احمقانه است وقتی می دانی و می فهمی ، دراز می کشی و پشتت را به زمین می کنی که یعنی من می فهمم ...
که فهمیدن کار هر خری هست ..

درخت زیبای من

خانه غرق سکوت بود ،مثل این که مرگ پاهایی از مخمل داشت . شب در کنارم می ماند . و من به پرتغالی ام فکر می کردم . به قهقهه هایش ، به نحو حرف زدنش . حتی زنجره های بیرون از "خرت خرت" ریشش تقلید می کردند . نمی توانستم از فکر کردن به او دست بردارم . دیگر به راستی می دانستم که درد یعنی چه . درد به معنای کتک خوردن تا حد بی هوش بودن نبود . بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود . درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد ، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پا ها و سر باقی می گذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد.
.................................................................
و اما توضیحات :
1. بخشی از کتاب درخت زیبای من نوشته واسکانسلوس انتشارات راه مانا
2 . هدف اصلی من از این بخش معرفی کتاب به مخاطبان عزیز این صفحه می باشد .
3. من با شخصیت اصلی این داستان آنقدر همذات پنداری کردم که تا چند روز درگیر اتفاقات این داستان بودم .
4. خودم به خودم : بابا قدرت تخیل بالا !
۵.این روزا اینقدر به در و دیوار می خورم که باعث خنده خاص و عام شدم .مثلا:دیروز افتادم توی حوض آب!!!! 
 ۶. با تشکر از مجتبی خجسته فر به خاطر این کتاب..